پرهام ديشب خيلي كلافه بود و فقط گريه مي گرد كه يه هو گفت ماما و اين رو چند بار تكرار كرد كه مامانش رفت بغلش كرد بعد گفت بابا (تكرار) و من امدم پيشش كه آروم شد صحنه جالبي بود.
آقا پرهام كه حالا تقريبا 11 ماه شده شروع شيطنتاشه تا اونجايي كه ميتونه داره ميشكنه از كاسه بشقاب گرفته تا جا شمعي و جا ميوه اي كريستال مامانش رو آخه پسرم فداي سرت اما فكر ما هم باش بابا جون
سلام پرهام جان الان كه اين رو مي خوني نمي دونم چند ساله هستي و چندمين بار اين رو مي خوني انشالله سلامت باشي و ما هم زنده باشيم ، آقا پرهام ما چشم خورش ملسه و ما داستان داريم از يه طرف خوشحال هستيم از اينكه همجا صحبت از پرهام از يه طرف هم نگران انشالله شاد و سلامت باشي
سلام پرهام جان امروز روز مادر هستش و تو بايد هميشه اين روز رو يادت باشه و هميشه قدردان مادرت باشي چه من زنده باشم چه نباشم زهره جان روزت مبارك من و پرهام دوستت داريم ...
بهبه حس تملك جويي هم به صفات خوب آقا پرهام اضافه شد و الان چند وقتيه به وسايل و حتي من و مامانش اين حس رو پيدا كرده البته يك كم هم همه چيز رو با گريه مي خواد اين داره منو اذيت مي كنه اما درست ميشه اميد به خدا
آقا پرهام از همه لحاظ كه هوشش زياده هيچ رقاص و موسيقين خوبي هم هست و ريتم رو خوب ميشناسه و بجايجاش دست ميزنه بجايجاش از باسنش و دستاش و سرش واسه رقصيدن استفاده مي كنه و كلا بلايي شده ماشاالله